جمعِ پریشانی



بعد از سال‌ها فکر کنم حالا فرصت مناسب و خوبی برا دوباره وبلاگ‌نویسی باشه.

ساحل اسمیه که یبار دوستی برام انتخاب کرده بود. گفته بود بهم میاد اسمم ساحل باشه.

از خودم مینویسم، احوالات شخصی، تجربه‌های کاری، تحلیل‌های ی و اجتماعی و خلاصه هرچی که دستم بیاد.

نمی‌دونم بعد این همه سال و با وجود شبکه‌های اجتماعی جدید وبلاگها چقدر مخاطب و خواننده دارند، ولی من می‌نویسم شاید روزی شنیده شد.

هشتم تیر ۹۸



تاکید کردم که یه مقدار از مواد دلمه رو بدون گوشت درست کنه، ولی همه رو با هم قاطی کرده بود. گفت یبار هیچی نمیشه. ناهار هم ماکارونی داشتیم یذره دیر رسیده بودم کلش رو با گوشت مخلوط کرده بود. سویا تموم شده بود و ماکارونی ام رو با ماست و جعفری و ذرت خوردم.

اون روزی که گفتم بیاید گیاهخوار بشیم گفت تو خودت میدونی و خودت با ما چیکار داری. گیاهخوار بشو، غذای خودت رو بخور. حالا میگه من که نمیتونم هرروز فکر غذای تو باشم. گفتم خودم فکرشو میکنم اگر تند تند تو همه چی گوشت نریزی. شکرخدا غذای بدون گوشت هم که تو این خونه پیدا نمیشه. فقط بابت گرونی ها حجمش کم شده. امروز هم قیمه گذاشته باید برم برا خودم لپه و پلو جدا بذارم.

یک عمر همه چی خوردم تو این خونه، خیلی چیزا بود دوست داشتم ولی چون فلانی و فلانی دوست نداشتن درست نشد. ولی حالا نه از روی لوس بازی که از روی فکر تصمیم گرفتم فقط گوشت نخورم، همین دو روز نشده بهم غر میزنن که اینجوری نمیشه که.

من گوشت دوست دارم، الانم دارم فکر میکنم چجوری میشه کوفته و کباب کوبیده و آبگوشت نخورد، ولی جایی بود که احساس کردم ما انسان‌ها زیاد از حد داریم پیش میریم. چرا حیوونی رو فقط و فقط پرورش می‌دیم که بخوریمش؟ اگر دامداری صنعتی نبود شاید موضوع برام جدی نمیشد. روند عادی و طبیعی زندگی بنظر میومد. ولی فکر دامداری ها و مرغداری های صنعتی که میلیون میلیون حیوان رو فقط پرورش میدن که سر ببرند و ما بخوریم آزارم میده.

نوشته‌ای میخوندم که نویسنده اش یک جشنواره ی غذا رو تصویر کرده بود و با همه جزییات ازش تعریف میکرد اینکه چجوری حیوان بیچاره رو زنده زنده می‌پزند و اینها. خب ما حیوانات رو میکشیم ولی تصویرسازی اون نوشته از گوشتخواری ما آدم ها حس بدی بهم داد. حالم از خودم بهم خورد که چنین بلایی سر موجودات میاریم، درحالی که با خوردن غذاهای ساده تر هم میشه لذت برد و زنده موند.

حالا باز دیروز که تو خونه حرف از گیاهخواری بود، گفتم اصلا امام علی هم نون و نمک میخورده. مامان گفت ولی پیامبر گوشت می‌خورده. گفتم من الگویم امام علیه:(((( خندیدیم همه. ولی واقعا نه پیامبر و امام علی و ۱۴۰۰ سال پیش، تا همین ۱۰۰-۲۰۰ سال پیش مگه مردم چقدر گوشت می‌خوردن؟ دنیا و آدمیزاد به راه نبوده اونموقع؟ انقدر این سالها سبک زندگی و غذا خوردنمون عجیب شده که یک نفر بخواد مدتی گوشت نخوره همه فکر میکنن وااااای چه بد حالا ضعیف میشه و از بین میره و اصلا مگه میشه گوشت نخورد؟

بله میشه. همین حالا هم خیلیا در هر کجای این کره ی خاکی نه از روی دیدگاه اخلاقی یا محیط زیستی، بلکه ازین نظر که گوشت گرونه، تو محدوده ی زندگیشون گوشت کمه، تو فرهنگشون غذای گوشتی کمه یا اصلا به این دلیل که گوشت دوست ندارن، سال به سال گوشت نمیخورن و زنده و سالم هستن.

من ولی فقط حس میکنم باید مدتی گوشت نخورم، باید به خودم سبک زندگی جدیدی رو یاد بدم و دنیای جدیدی رو تجربه کنم. همین

دهم تیر هزار و سیصد و نودهشت



بهشون گفتم من کارت اهدای عضو پر کردم، گفت میدونی بعضی مراجع اجازه نمیدن . گفتم دلایلی که تا حالا برا مخالفتشون گفتن قانع کننده نبوده برام. احکام دین نیست که تقلیدی باشه. گفت تو دین و ایمان نداری. گفتم دارم.

برام یه عکس فرستاده از سوال و جواب از فلان مرجع که آیا اهدای عضو جایز است یا خیر و آقای مرجع هم جواب داده اند خیر. حالا بپرسی چرا؟ میگن تو باید تقلید کنی. البته نمیدونم اهدای عضو از چه زمان شده احکام دین که تقلیدی باشه. دوباره گفت تو دین و ایمان درست و حسابی نداری. گفتم باشه. حوصله بحث نداشتم. مگه من بخاطر اون به خدا ایمان دارم که حالابد گفتنش نداشته باشم. من میدونم و خودم و خدا.

میگفت این کار قتله. مرگ مغزی هنوز زنده است. خب اگر پیشرفت پزشکی و دستگاه نبود که اینا نمیموندن. همون علمی که نگهش داشته میخواد به کمکش جون چندنفر رو نجات بده. وگرنه این آدم همون اول مرده بود.

میگفت بعضیها این کار رو بی احترامی به بدن مومن میدونن! خب مومن اگر خیرت به چهارتا بیمار برسه چه بی احترامی ای شده؟ بدن رو هم که متلاشی نمیکنن.

میگفت.

هیچی نمی گفت فقط فکر میکرد باید عقلش رو تعطیل کنه و هرچی گفتن بپذیره. حتی اگر اون موضوع احکام دین نباشه. حالا نهایتا میتونی بگی این عالم دینی چنین نظری داره و من هم از او تبعیت میکنم اما خدا شاهده حکم تقلیدی نیست این ها.

مثل همین مدارس طبیعت که معلوم نیست کی رفته چی گفته که ممنوع و غیرشرعی اعلامش کردند. حالا تو بری بپرسی مگر زندگی در طبیعت غیرشرعیه؟ میگن نه. بگی عشایر و روستایی ها گاو و گوسفند و سگ و چندتا حیوان دیگر را پرورش میدهند و باهاش زندگی میکنند و مثل بچه شان مراقبت میکنند و بچه ها هم با این حیوانات بزرگ میشوند اینها غیرشرعیه؟ میگن خیر، لازم هم هست. اما حالا گفتن مدرسه ی طبیعت که بچه های شهری آپارتمان نشینِ فقط دیوار و سنگ و آجر دیده را با همین طبیعت که آفریده ی خداست پیوند میده و بهشون یاد میده با طبیعت مهربانتر باشند و برایش کوشش کنند، غیرشرعیه. خب چرا؟ چون گفتند موسسینش از حزب توده بوده اند، حزب توده؟ حزب توده مگر تمام نشد؟ مگر شوروری تمام نشد؟ چرا اینجا هیچ چیز تمام نمیشه؟ خب چرا؟ چون سگ و گربه آن جاست و بچه آنها را مثل خواهر و برادرش میداند. خب بداند. بازیست. برای اینست که اهمیتش را بفهمد. برای اینکه بداند آسیب زدن به حیوانات مثل آسیب زدن به اعضای خانواده‌اش است. برای اینکه دست چپ و راست را نشناخته سنگ قلاب نگیرد برای پرنده ها، دنبال گربه ها نیفتد به اسیب زدن و خب اینها چه ایراد دارد؟

خب البته چه فایده که بچه به حیوانات آسیب نزند، چه فایده که با محیط طبیعی اطرافش دوست باشد، چه فایده که با اهدای عضو جان بیماری نجات پیدا کنه؟

این مسلمانی که به همنوع خودمون کمک نکنیم چجور مسلمونیه، این مسلمانی که آفریده های خدا رو عزیز ندونیم و اذیت کنیم و نابودشون کنیم چه مسلمونیه؟

ولی هست. با قدرت هم هست. همه رو غیر خودش هم نامسلمان میدونه.

کاش یه کم مهربانتر باشیم. با آدم ها، با حیوانات، با محیط طبیعی، با هرچیزی که اگر مسلمانیم معتقدیم آفریده ی خداست.

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها